Friday, February 19, 2016

قصه خرسی که میخواست خرس باقی بماند.... در مورد اپیدمی سفارشی سازی فیلمهای جشنواره سی و چهارم... مطلبی از شهرام اشرف ابیانه



     
   مفیستو ایشتوان ژابو ، با بازی ماریا کلاس براندائر،درباره هنرمندی است که هنرش را در خدمت حکومت نازی آلمان قرار میدهد. این ذات هنرمند است شاید که میخواهد در مرکز توجه باشد. این خودشیفتگی پاشنه آشیل هنرمند است. اصجاب قدرت با تکیه به همین نقطه ضعف همچون تندبادی به او میتازند و روحش را تسخیر کرده و هنرمند سابق را آلت دست خود میکنند.
 چنین معضلی در فیلم های جشنواره امسال به یک اپیدمی تبدیل شده. هنرمند همچون کارمند بی نام و نشان یک اداره یا سازمان، به تولید اثر قالب بندی شده ای پرداخته که به او تکلیف شده. سفارش هم کلمه مناسبی برای توصیف این وضعیت غمبار نیست. در کار سفارشی سفارش گیرنده کمی هم ذوق نشان میدهد تا صاحب کار را خوش بیاید. در کاری که از بالا صاحب کار تکلیف میکند همانی را میسازی که ذهن غیر متخصص و گاه بیمار صاحب کار دوست دارد دیده شود. خالق دنیای جعلی ای میشوی که از تو به عنوان هنرمند  خواسته اند تحویل دهی.
هنرمند پیچ و مهره این ساز و کار این گونه فیلمسازی است. انسانیتش را فروخته ،شاخک های حسی اش را در کوی و برزن به حراج گذاشته که فقط بماند و نام هنرمند را بر خود یدک بکشد. هر توهین و تحقیری را هم تحمل میکند چون این خودآزاری بخشی از روند کار است. هدف، خلق اثر تولیدی بی مایه که مخاطب  هم آن را نخواهد فهمید نیست. مقصد همانا تولید انبوه هنرمدان اخته شده و بی خطر است تا در آینده دردسری ناخواسته ایجاد نکنند.
 در این بازار خودفروشی آنچه از هنرمند باقی میماند تنها نام و خاطره کارهای پیشین اوست شاید. آن هم خود هنرمند میتواند بعدها نفی کند و نام و هویت تازه برای خود انتخاب کند. نامی که به سر و شکل تازه اش بخورد. مثل داستان خرسی که میخواست خرس باقی بماند هنرمند میشود یک شماره. شماره بی نام کارخانه ای عریض و طویل . جنگل آزادی که هنرمند قبلا ساکن اش بود میشود گور بی نام و نشانی که کسی از آن یادی نمیکند. از اعماق این گور اگر گوش بچسبانی ترانه زیبای غمگینی را میشنوی.ناله های روحی رها شده که پیش از این ساکن تن و جان هنرمندی پرآوازه بود.

No comments:

Post a Comment