Monday, October 3, 2016

درباره رفتن ناگهانی عباس کیارستمی


اردیبهشت 76.اجازه خروج فیلم طعم گیلاس عباس کیارستمی را از ایران نمیدهند.کسی نمیداند مشکل از کجاست.در آن روزها  من تازه به طور رسمی در بنیاد سینمایی فارابی در قسمت ارتباطات و روابط عمومی به طور رسمی استخدام شده ام. محمد رجبی مدیرعامل فارابی است.قاءم مقام مقام فارابی یک نظامی سپاهی است گویا با نام حسن اسلامی مهر. اسلامی مهر یک چلوکبابی در شهر ری دارد و با نام حسن کبابی به کنایه از او یاد میکنند. اختلافات بر سر قدرت در وزارت ارشاد میرسلیم ریشه دار است. اوج این کینه ورزی ها در فارابی است.اسلامی مهر برای خودش دار و دسته ای در فارابی دارد و با مدیرعامل وقت فارابی به شدت اختلاف دارد. از طریق مدیر ارتباطات وقت فارابی ، رستمی نامی،میفهمیم اسلامی مهر توانسته با رایزنی هایش جلوی خروج فیلم از کشور را بگیرد. چه افتخاری هم میکنند بابت این موفقیت. ناگهان در خبرها میاید طعم گیلاس کیارستمی در آخرین لحظان اجازه خروج به جشنواره فیلم کن را یافته. بعدها از طریق روزنامه های اصلاح طلب میفهمیم فیلم کیارستمی خیلی اتفاقی در جریان ملاقات سعید اسلامی، که بعدها در جریان ماجرای قتل های زنجیره ای نامش بر سر زبان ها افتاد، با بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی و اعمال نفوذ او مشکلش حل شده و فیلم در جهت  شرکت در جشنواره فیلم کن از کشور خارج شده. این پایان داستان نیست.طعم گیلاس اولین فیلم ایرانی است که نخل طلای کن را به طور مشترک با فیلمی از شوهی ایمامارو میگیرد.. اما جایزه نخل طلا برای مقام های دولتی مهم نیست. او زیر ذره بین و سوال و جواب قرار گرفته چون هنگام دریافت جایزه از دستان بانوی سینمای فرانسه، کاترین دونوو، رویش را بوسیده. این ماجرا جنجالی در محافل قدرت در ایران راه انداخته. کیارستمی به محض ورود به کشور از در پشتی فرودگاه مهرآباد خارج شده و مورد سوال و جواب بی پایان قرار  میگیرد. کار کیارستمی در بوسیدن صورت کاترین دنوو مصداق عمل مجرمانه است و کیارستمی  دلشکسته از این همه بی مهری باید پاسخ گوی آن باشد. کل داستان به صحنه ای ای سورءال در فیلمی از لوءیس بونوءل می ماند.

یک ویلی لومان امروزی.. یادداشتی درباره فیلم فروشنده اصغر فرهادی.




کنجکاوی اولین حسی است که قبل تماشای فروشنده اصغر فرهادی تجربه خواهید کرد.
نمایش فیلم های فرهادی این روزها اتفاقی مهم در سینمای ایران است. فروشنده درباره زن و شوهری بازیگری که درگیر اجرای نمایش مرگ فروشنده آرتور میلر اند و اتفاقی هولناک آرامش زندگی شان را به هم میریزد بیش از هر فیلم این کارگردان اسکار گرفته و در کن و برلین درخشیده، به این کنجکاوی دامن میزند.اینکه بازی میان صحنه تاتر و زندگی واقعی طبقه متوسط شهری چه نقطه اشتراکی با سینمای فرهادی دارند چیزی است که با دیدن فیلم فروشنده عیان خواهد شد.
اینجا با همان میزانسن بندی عالی و حساب شده و زمانبندی دقیق روایی روبروییم که مخاطب را در خلسه فرو میبرد. خلسه ای که از تسلط یک استادکار بر ابزار کارش خبر میدهد.بعداز افتتاحیه ای عالی، ساختمانی در حال فرو ریختن و ساکنان وحشت زده در حال ترک ساختمان و آن جرثقیل هیولاوش آن پایین کنار ساختمان آسیب دیده در حال گودبرداری غیر اصولی، پرت میشویم به دل قصه ای با مختصات سینمای فرهادی. باز همان مقدمه چینی برای ایجاد بحرانی که تمامی فیلم قرار است روی  آن بنا شود و بار دیگر همان حذف حادثه اصلی و حدس و گمان درباره آنچه این بحران را باعث شده.
این میان، دوربین حسین جعفریان هم جادو میکند. صحنه اسباب کشی زوج بازیگر به خانه تازه و چرخش های زیبای دوربین که خانه تازه را همچون موجود زنده ای تصویر کرده که گویی مشغول نظاره این مهمانان تازه است، همه فیلمی بالاتر از استانداردهای سینمای ایران را نوید میدهد. فیلمی با این درجه استادی در ساخت اما سوسپانس و تعلیق درباره الی را ندارد. از قضاوت های اخلاقی فیلم جدایی نادر از سیمین نیز دور است.
برگ برنده قصه ظاهرا باید نمایش آرتور میلر باشد. نمایشی که بازیگران در حین اجرا را ظاهرا از آسیب های دنیای بیرون دورنگه میدارد.چهاردیواری ای  خیالی که شخصیت ها در آن پناه گرفته اند با این تصور که رویین تن اند و چیزی از کابوسهای زندگی بیرونی را به آن راهی نیست. رویایی که خیلی زود پوشالی بودن اش را عیان میکند. بازیگرهای اصلی مرگ فروشنده آرتور میلر باید که چالش تازه ای را تجربه کنند. چالشی که اساس زندگی خانوادگی شان را مورد هدف قرار داده. گویی شیطانی آن بیرون کمبن کرده تا این بازیگران خوش خیال صحنه نمایش را به کام خود بکشد.
  شیطانی در کمین مانده و منتظر فرصتی تا وارد خلوت زناشویی قهرمانان داستان شود.

فیلم درباره نشانه های این شر لانه کرده در زندگی ما است. ردپایش را میتوان در گوشه و کنار شهر و ساختمان محل سکونت دید اما خودش جایی پنهان شده و  در ظاهر  غیر قابل شناسایی است.
این شر درونی میتواند پیرمرد فروشنده مریض احوال ساده ای باشد یا بازیگر نقش ویلی لومان نمایش مرگ فروشنده که با پیش آمدن  مشکلی جدی برای همسرش  در دوراهی اخلاقی گریزناپزیری قرار گرفته.
اینکه ویلی لومان زندگی ببرون صحنه تاتر کیست، باید منتظر ایستاد تا صحنه  پایانی و کشمکش اخلاقگرایانه ای که فیلم قرار است با آن به خاتمه برسد.
صحنه پایانی یک جور بازی با مولفه های نمایشنامه مرگ فروسنده آرتور میلر است. ویلی لومان صحنه تاتر در همین سکانس پایانی است که رخ مینمایاند؛ در هیات پیرمردی فروشنده. خسته و مریض و فرسوده. متهم به تعدی. بی دفاع و آسیب پذیر و قابل ترحم. یکی از قریانیان مدنیت شهری. مجرمی که راهی برای گریز ار تقدبری که پیش پایش گشوده اند ندارد. ویلی لومانی که تا این جای فیلم از قصه غاءب بوده و تنها کنش قهرمان زن و مرد فیلم است که به حضورش تجسم میدهد.
این ویلی لومان امروزی، این برداشت مدرن از نمایشنامه آرتور میلر، پر از کشمکش ها و تضادهای درونی است، همچون دیگر فیلم های فرهادی اما همچنان دور از تعلیق نفس گیری که درباره الی داشت و فرهادی و سینمایش را به قله های یک سینمای بین المللی رساند

ردپای دوزخ دانته در یک تابلوی سرخوشانه امپرسیونیستی درباره ژرز سیمنون و آثارش شهرام اشرف ابیانه

1. ملاقات با غریبه ای مرموز در آپارتمانی در حومه پاریس
در آپارتمان دنج ات در محله ای در پاریس روی کاناپه ات لمیده ای و روزنامه میخوانی یا به رادیو گوش میدهی یا شاید به تلویزیون روشن جلوی رویت خیره مانده ای که زنگ آپارتمان ات به صدا در میاید. پشت در مرد میانه سال نسبتا چاق نجیب زاده و موقری است. خودش را سربازرس مگره[1] معرفی میکند. برای پیگیری جنایتی به آپارتمانت سرزده. در صحبت یا بازجویی از تو از حدود ادب خارج نمیشود اما کلماتش میتواند گزنده و نیشدار باشد. حاضر جوابی ش آدم را یاد همفری بوگارت[2]می اندازد و پی گیری مداومش سام اسپید[3]و فیلیپ مارلو[4]قهرمان رمان های جنایی سیاه داشیل همت[5]وریموند چندلر[6]را به خاطر تداعی میکند.
این سربازرس سمج و مرموز که فقط در موقع ضرورت حرف میزند بیشتر به هرکول پوارو[7]رمان های جنایی آگاتا کریستی[8]شبیه است. نکته تمایز او با پوارواما در جنب و جوش ذاتی اوست. آرام و قرار ندارد. برای کشف حقیقت بی صبر است. اگر کارت ویزیت اش را در بدو ورود نشان نداده بود فکر میکردی یکی از خبرنگارهای روزنامه های محلی است. پیپ اش را که روشن میکند حس میکنی چقدر شبیه شرلوک هولمز[9] قهرمان کتاب های آرتور کنان دویل[10]شده. این مرد بزرگ جثه اما رازآمیزی عجیب وخباثت غریب هولمز را هم ندارد.
با رفتن غریبه میتوانی روی کاناپه اتبنشینی و به این فکر کنی این آدم عجیب از کجا سر در آورده؟ اگر شخصیتی خیالی و داستانی است خالقش کیست و راز این تاثیر غریب و ویرانگرش روی انبوه خوانندگان شیفته اش در دنیا برای چیست؟
 
 
2.دیدار دوم؛ این بار در دنیای رویا و خواب
هنگام نوشتن مقدمه مقاله ایبرای ماهنامه جهان کتاب، این سوال برای خود من هم پیش آمد. خالق سربازرس مگره چگونهآن قدر محبوب شد که به نقل از سایت ویکی پدیا  در سال 2005، شانزده سال بعد از مرگش، بزرگترین بلژیکی از طرف دولت بلژیک لقب گرفت.
درباره اش میخوانم که ژرژ ژوزف کریستین سیمنون[11] متولد 1903 شهر لیژ[12]بلژیک است. از خانوادهای کاتولیک بوده و با تربیتژزوئیتی[13] تحصیلات مقدماتی اش را تمام کرده. پیش از جنگ جهانی اول شاگرد کتابفروشی بوده و بعدها کارش را با روزنامه هایی چون گازت دو لیژ[14]، روزنامه ای پرتیراژ و عامه پسند، و پاریس سوار[15] به عنوان خبرنگار و ستون نویس ادامه داده. تند نویسی و مهارت های نوشتاری را از کار شبانه روزی در روزنامه آموخت. بواسطه شغلش با طبقات مختلف مردم آشنا شد و روحیات و خلقیات خاص آنها بعدها در شخصیت پردازی رمان هایش به کمکش آمد.آنچه به شهرت سیمنوندامن زده وارد کردن روانشناسی در رمان های جنایی است. او به مدد این تیزبینی روانی، زخم های روح انسانی را با چنان صراحتی به رخ کشید که گاه درمیمانیم مگره یک سربازرس ساده است یا کشیشی که اجازه یافته  این طور بی مهابا به خلوت خصوصی آدم ها ورود پیدا کند؟
ژرژ سیمنون تصویرگر لحظه های ناب انسانی است و از این منظر کارش حس و حال  نقاشان امپرسیونیست را تداعی میکند .منتهی  این بار گویی در جهانی دوزخی گرفتار آمده ایم . انگار بخواهیم ردپای دوزخ دانته را در تابلوهای سرخوشانه مونه[16] و رنوار[17] از شب نشینی های پاریسی نشین ها جستجو کنیم . گفتگو های دینامیک و پیچیده ای که در قالب بازجویی های مگرهپلات داستانی داستان هایسیمنون را میسازند دنیایی را تصویر میکنند که راهی برای التیام دردهای ساکنانش نیست.عریانی وصراحت گفت و گوهای او تابلوهایی زنده خلق میکند از آدم هایی که در حال فرار و پنهان کردن چیزی هستند که به گمان شان راز زندگی آنها را تشکیل میدهد.
کتاب های سیمنون را بارها سینماگران سرشناس روی پرده نقره ای تصویر کرده اند؛ ژان دلانوا[18]، برتران تاورنیه[19]، ژان رنوار[20]، ژانپیرملویل[21]به کتاب های ژرژسیمنون روی خوش نشان داده اند. بازیگرانی چونپیر رنوار[22]؛ چارلز لاوتون[23]و ژان گابن[24]ردای سربازرس مگره را به تن کرده اند. طنازی پنهان در شخصیت مگره در بازی ژان گابن بیش از بقیه به دل نشست.
ژرژ سیمنون در 4 سپتامبر 1989 در خواب و پس از دوره نقاهتی چندساله در شهر لوزانسوییس چشم از دنیا فرو بست. شاید او خواب غریبه ای را میدید که به آپارتمان اش به سوییس سر زده تا در مورد مردی بپرسد که با کتاب هایش چگونه توانست  دنیایی را شیفته خود کند.
 
 



[1]Maigret 
[2] Humphrey Bogart
[3] Sam Spade
[4]Philip Marlowe 
[5]Dashiell Hammett
[6]Raymond  Chandler
[7]HerculePoirot
[8]Agatha Christie
[9]Sherlock Holmes
[10]Arthur Conan Doyle
[11]Georges Joseph Christian Simenon
[12]Liège
[13]Jesuit
[14] Gazette de Liège
[15] Paris soir
[16] Oscar-Claude Monet
[17]Pierre-Auguste Renoir,
[18]Jean Delannoy
[19]Bertrand Tavernier
[20]Jean Renoir
[21]Jean-Pierre Melville
[22]Pierre- Renoir,
[23]Charles Lawton

پاسداشت صدایی که هرگز نمیمیرد...نگاهی به نمایش از زیرزمین تا پشت بام نوشته مهین صدری..و کارگردانی افسانه ماهیان..یادداشتی از شهرام اشرف ابیانه.

از زیر زمین تا پشت بام شبیه خیلی چیزها است. تاتر مستند، اعتراف نامه ای در یک کلیسای باشکوه قدیمی،روایتی ذهنی از واگویه های روح های زخم خورده و درک نشده.و.. برای من اما بیشتر پاسداشت چیزی است که گویی قرار است هیچ گاه نمیرد. تنها چیزی که از آدم بعد مرگش به حتم باقی می ماند و ما آن را نمیبینم ولی به قول خود آدم های نمایش( یه جایی تو شکافای کابینت آشپزخونه، توی بالش و پتوی آدمی ذخیره میشود). این چیز باارزش به جامانده از یک آدم به ظاهر مرده و از جهان رفته، به روایت نمایش صدا است. نمایش جدید تیم دو نفره خلاق مهین صدری نویسنده و افسانه ماهیان کارگردان تلاشی برای پاسداشت این صدای هنوز به جا مانده از آدم هایی است که زمانی میان ما زندگی کرده اند، زخم خورده اند، درد دیده اند و رنج کشیده اند و به بهانه عضویت در گروه موسیقی متال ایرانی ناباورانه به شیطان پرستی متهم شده و حکم اعدام هم گرفته اند و حال در دیار غربت در آپارتمانی در یکی از محلات نه چندان آرام و امن نیویورک همه آنچه زمانی جزو حسرت هایشان بوده را تلاش دارند که احیا کنند.
نمایش به احترام این صدای بازمانده است که حادثه تیراندازی و کشته شدن گروه ایرانی سگ های زرد را در قالب تاتر مستند بازسازی میکند و راویان چهارگانه اش ، که دو تن آنان جزو مقتولین اند، را وا میدارد تا در ماراتنی از کلام لایه های این زخم را کنار بزنند تا نقش موثر جامعه ای که این جوانان در آن شکل گرفته اند در جریان حادثه را پر رنگ تر از هر زمانی نشان دهد. نمایش درباره صدای هنرمندانی است که خاموش شده اند اما به معجزه نمایش و قلم حیرت انگیز مهین صدری اجازه سخن گفتن پیدا کرده اند. مهین صدری و افسانه ماهیان یک مجلس بزرگداشت ترتیب داده بودند این بار روی سن تاتر تا از عوامل اجتماعی بگویند که مسبب این حادثه بوده اند. برای این است که صدا این اندازه در نمایش آنها اهمیت دارد. صدا، فریاد، موسیقی، خنده ، شادی، همه آن چیزی که زندگی انسانی را تشکیل میدهد.. و براستی بدون صدا زندگی چه بی معنی میشد و عشق چه زود رنگ می باخت یا شکل نمیگرفت یا که اساسا آنچه به عنوان روح آدمی میشناسیم مجال بروز نمیافت. این یکی از باشکوه ترین بزرگداشت هایی است که صحنه تاتر ایران پیشکش صداهای مرده کرده؛ پیشکشی به آرش و سروش فرازمند و علی اسکندریان. به فرزانه شبانی و مجید فرازمند پدر مادر داغ دیده دو برادر کشته شده.