Friday, February 19, 2016

به تماشای موزه معصومیت درباره نیم رخ ها؛ ایرج کریمی شهرام اشرف ابیانه




ایرج کریمی نازنین... فیلمت چه شوق و ذوقی ایجاد کرده. کامل ترین و بهترین فیلمت است آن هم وقتی دوستداران ازکنار هم میگذریم و چند تار مو دیگر مدت ها بود ازت ناامید شده بودند و فکر میکردند ایرج کریمی را باید انگار با همان دو فیلم اولش بخاطر سپرد یا با یادداشت ها و ترجمه های سینمایی بی نظیرش.
این بار تو بودی که غافلگیرمان کردی هم با مرگ یک باره ات که بهت آورانه شاید هنوز باورش نداریم هم با فیلم بی نقصی که خط بطلان بر همه فرضیه های ما کشیده. این که هنرمند را نمیتوان توضیح و تفسیر کرد و برای شناختش باید به انتظار کارهای جدیدترش نشست.
 فیلم تو از نوع سینمای حدیث نفس است .ارجاعاتی هم به آینه تارکوفسکی در آن دیدم. مثل صحنه رویای مادر و خفه کردن مرد بیمار بستری و به هوا بلند شدن بدن مرد پیچیده در لحافی سفید. یا صحنه بازی کردن مرد بیمار با پری که با بازدم اش مدام به هوا میفرستد.
تو اما در این فیلم کم از خودت مایه نگذاشته ای.  بهترین های زندگی ات را در این فیلم آخر برایمان به یادگار گذاشته ای . از کتاب های محبوب ات که میتواند آلیس یودیت هرمان باشد یا برباد رفته مارگارت میچل تا شعرهایی که خودت سروده ای و یا نحوه چیدمان قاب هایت که همچون جملات توصیفی یک کتاب با ما حرف میزنند.
در نیم رخ ها خیلی به معنای مرگ و زندگی نزدیک شده ای.  اینجا در این فیلم آخر میدانستی مرگ دیگر شوخی ای نیست که در فیلم اول ات، از کنار هم میگذریم، سرخوشانه از کنار آن گذشته بودی.
 شاید گوشه ای از روابط ات با مادر یا گوشه ای از عشق های تو هم در فیلم باشد که حتما هست. آنچه اما آن را زیبا کرده نگاهی است که به آن داری. تو در نیم رخ ها تفسیری تازه از عشق و تنهایی و رابطه مادر و پسر میدهی. شاخک های حسی ات خیلی سریع همه چیز را شکارکرده.
تو با فیلم ات ما را به موزه ای از معصومیت و درد و رنج دعوت کرده ای و براستی دیدن این همه درد و زجر روحی کار هر کسی نیست . خاصه اگر دوستان و همکاران سابق ات به تماشای فیلم نشسته باشند.
 بعد بیرون آمدن از سالن دیدم اشان. همه کسانی که  زمانی دور و برت بودند.  با چشمانی قرمز و پف کرده. گویی از مجلس عزا بیرون آمده باشند. آرام کردن این جماعت کار ساده ای نبود. تو گوشه ای از زخم های روحی ات را در بحرانی ترین دوره زندگی ات نشان اشان داده بودی.
این آخر دیدار ما با تو بود. بعد آن باید با خاطره نقدها، مطالب تئوریک، ترجمه ها و چند فیلمی که ساخته  ای تو را به یا د بیاوریم.
 اگر هنوز میان ما بودی شاید خصوصی بهت میگفتیم ده دقیقه پایانی فیلم ات اضافی است. اما میدانم کار خودت را میکردی. همان پایان را میگذاشتی. لجبازی هم جزئی از روحیه هنرمندانه ات بود؛کسی که به فیلمنامه نوشته خودش هم موقع ساخت وفادار نبود و مدام آن را حین فیلمبرداری تغییر میداد. این تغییر مداوم در نیم رخ ها  به کمک حس و حال فیلم آمده  و حس های جار ی میان آدم های قصه زنده و جاندار و باور پذیر شده.
 دوستانت تو را با مجموعه همه این ها دوست داشتند. با همان نبوغ و سرکشی مهارناپذیر. با همان لباس شیک و خنده ای که تا ابد در یاد و خاطه ما جا خوش کرده. از جایی دور شاید در قابی که ساخته ای به نظاره ما نشسته ای و قصه تازه ای ساز میکنی. حیف که نیستی قصه ات را برایمان تصویر کنی.

No comments:

Post a Comment