مردی یه زنی داشت و معشوقه ای.مرد عاشق معشوقه بود. نمیدونست اما اینو چطور به زنش بگه.
زن ، شوهرش رو مدام توی خودش میدید وغصه میخورد مردش به چی فکر میکنه و از چی ناراحته.زن هر روز لاغرتر میشد و مریضتر تا اینکه یه روز از غصه دق کرد و مرد.
بعد مدتی مرد و معشوقه شدن زن و شوهر.
سالها گذشت.یه روز مرد یاد زن سابق کرد وآهی کشید.
معشوقه پرسید: این برای چی بود؟!
مرد گفت: برای زن سابقم.
معشوقه با تعجب پرسید: کدوم زن؟!
مرد اول فکر کرد زن دستش می اندازه. زن اما شوخی نمی کرد.همچین چیزی یادش نمی اومد.
کار بالا گرفت.معشوقه سابق از این عصبانی نبودکه مرد داره بذر خیانت رو تو ذهنش می کاره.از این کفری بود که مردی که این همه پاش نشسته ،دیوونه از آب دراومده .
فک و فامیل و دوست وآشنا اومدنوسط میدون داری بلکه آشتیشون بدن.مرد اما اما از خر شیطون پیاده نمیشد.روان کاوها هم عاجز شده بودن از کمک.
مسئله خیلی ساده بود . هیچکس یادش نمی اومد مرد قبلا زنی داشته . مرد دیگه کاملا به سرش زده بود.حالا مدام با زن سابق حرف می زد و میخندید و گریه میکرد.بیشتر اوقات با هم چایی میخوردن یا برای هم قصه می خوندن یا از خاطرات گذشته حرف می زدن.
یه روز هم معشوقه سابق از خواب بلند شد ودید اثری از مرد نیست.پیدا کردنش مشکل نبود.کس و کار معشوقه سابق مرد رو تو یه آلبوم عکس قدیمی دیدن کنار زن سابقش.عکس تو یه باغ گرفته شده بود و زن سابق رو غمگین در حالی نشون می داد که داره قدم میزنه.اینبار تو عکس مرد هم کنار زن بود و زن غمگین نبود داشت میخندید .انگار داشتن یکی از اون قصه های قدیمی رو برای هم تعریف می کردن.بعد مدتی این عکس گم شد وبقیه عکس های مرد. حالا مرد یه خاطره بود .انگار از اول وجود نداشته.
زن یا همون معشوقه سابق ،بهترین دوست من بود. گاهی اوقات تو یه کافی شاپی چیزی قرار می ذاشتیم. یه روز اومد اینها رو به عنوان درد ودل برام گفت.پیش خودم فکر کردم کلید یه داستان تازه رو پیدا کردم.
از دوستم که جدا شدم یه راست اومدم خونه.رفتم تو اطاق کار و شروع کردم به نوشتن.وسط کار یه هو قلم رو گذاشتم زمین.
چکار داشتم می کردم؟! این همه یه خیال بود یا مرد قصه داخل خوابی شده بود که بیداری ای در پی نداشت؟!
شاید هم همه اینها یه قصه بوده ومن هم یکی از شخصیت های این قصه!
شهرام اشرف ابیانه 15 آبان 1389
زن ، شوهرش رو مدام توی خودش میدید وغصه میخورد مردش به چی فکر میکنه و از چی ناراحته.زن هر روز لاغرتر میشد و مریضتر تا اینکه یه روز از غصه دق کرد و مرد.
بعد مدتی مرد و معشوقه شدن زن و شوهر.
سالها گذشت.یه روز مرد یاد زن سابق کرد وآهی کشید.
معشوقه پرسید: این برای چی بود؟!
مرد گفت: برای زن سابقم.
معشوقه با تعجب پرسید: کدوم زن؟!
مرد اول فکر کرد زن دستش می اندازه. زن اما شوخی نمی کرد.همچین چیزی یادش نمی اومد.
کار بالا گرفت.معشوقه سابق از این عصبانی نبودکه مرد داره بذر خیانت رو تو ذهنش می کاره.از این کفری بود که مردی که این همه پاش نشسته ،دیوونه از آب دراومده .
فک و فامیل و دوست وآشنا اومدنوسط میدون داری بلکه آشتیشون بدن.مرد اما اما از خر شیطون پیاده نمیشد.روان کاوها هم عاجز شده بودن از کمک.
مسئله خیلی ساده بود . هیچکس یادش نمی اومد مرد قبلا زنی داشته . مرد دیگه کاملا به سرش زده بود.حالا مدام با زن سابق حرف می زد و میخندید و گریه میکرد.بیشتر اوقات با هم چایی میخوردن یا برای هم قصه می خوندن یا از خاطرات گذشته حرف می زدن.
یه روز هم معشوقه سابق از خواب بلند شد ودید اثری از مرد نیست.پیدا کردنش مشکل نبود.کس و کار معشوقه سابق مرد رو تو یه آلبوم عکس قدیمی دیدن کنار زن سابقش.عکس تو یه باغ گرفته شده بود و زن سابق رو غمگین در حالی نشون می داد که داره قدم میزنه.اینبار تو عکس مرد هم کنار زن بود و زن غمگین نبود داشت میخندید .انگار داشتن یکی از اون قصه های قدیمی رو برای هم تعریف می کردن.بعد مدتی این عکس گم شد وبقیه عکس های مرد. حالا مرد یه خاطره بود .انگار از اول وجود نداشته.
زن یا همون معشوقه سابق ،بهترین دوست من بود. گاهی اوقات تو یه کافی شاپی چیزی قرار می ذاشتیم. یه روز اومد اینها رو به عنوان درد ودل برام گفت.پیش خودم فکر کردم کلید یه داستان تازه رو پیدا کردم.
از دوستم که جدا شدم یه راست اومدم خونه.رفتم تو اطاق کار و شروع کردم به نوشتن.وسط کار یه هو قلم رو گذاشتم زمین.
چکار داشتم می کردم؟! این همه یه خیال بود یا مرد قصه داخل خوابی شده بود که بیداری ای در پی نداشت؟!
شاید هم همه اینها یه قصه بوده ومن هم یکی از شخصیت های این قصه!
شهرام اشرف ابیانه 15 آبان 1389
سلام
ReplyDeleteوبلاگ زيبايي داريد
من همكار خانم شما هستم خوشحال مي شم به وبلاگ من هم سر بزنيد
موفق باشيد هميشه در پناه حق
salam ram jan
ReplyDeletebesyar zyba bood...... mowafagh bahsy
behrooz
salam aghaye Abyane. mesle hameye neveshtehaye shome ghashang bood. Az khandanash lezat bordam.
ReplyDeletebishtar benevisid.
Saiedeh Alamani