Friday, November 5, 2010

داستان مرگ کاتب

چند وقت پیش فیلم آخرین ایستگاه رودیدم که درباره روزهای آخر زندگی تولستوی بود.. فیلم روی روابط عاشقانه تولستوی با همسرش متمرکز شده.شعری که اینجا میبینید با الهام از صحنه آخر فیلم،صحنه مرگ تولستوی نوشته شده و سروده خود منه
خوابیده ام در بستری سرد چون مرگ
در قطاری که میبرد مرا به خانه ام
آن سوتر صدایی است آشنا
زنی که می گرید
شاید هم نوزادی است تازه دنیا آمده
در آغوش مادر،که معصومانه می گرید
کسی میخواند در گوشم
که کودکی است به گمان
در گیر و دار یک بازی ،خندان یا شاید گریان
یا که زمزمه عشقی است
جاری بر لبهای دو عاشق
در دستهایی که میجویند خود و آن دیگری را
در پیچ و تاب تن هایی عریان.
با این همه شاید
باشد چرخش قلمی ساده
بر تکه کاغذی آنجا
در دستانی کاتبی نادم
پاره ایکاغذ که میخواهد شود داستان
یا آنچه کاتب میخواند آنرا شعر و متل یا کارزا.
شاید به واقع مرگی است رخ داده بر کاتب
آنچه میخوانند آنرا
پایان داستانی راکد

No comments:

Post a Comment